| ||
هذیان دل
دارم سری از گذشت ایام طوفانی و مالخولیائی
طومار خیال و خاطراتم لولنده به کارخود نمایی
چون پرتو فیلمهای در هم در پرده ی تار سینمایی
بگشود دلم زبان هذیان
مرغان خیال وحشی من تنها که شدم برون بریزند
در باغچه ی شکفته ی شعر با شوق و شعف بجست و خیزند
تا می شنوند صوتی از دور برگشته چوباد میگریزند
در خلوت حجره ی دماغم
این همره ناشناس من کیست کو شیفته داردم نهانی
گوشم بنوای عشق بنواخت چشمم به جمال جاودانی
مهتاب شبی که غره بودند دریا و افق به بیکرانی
پیشانی باز خود نشان داد
من با نوسان گاهواره پیچیده به لابلای قنداق
وز پنجره چشم نیمه بازم مجذ وب تجلیات آفاق
گهواره مرا به بال لالای بر سینه فشرده گرم و مشتاق
می برد به سیر باغ مینو
آن دور نمای سوسنستان وان باد که موجها برانگیخت
وان موج که چون طنین ناقوس دامن بافق زد و فرو ریخت
آن دود که در افق پراکند وان ابر که با شفق درآمیخت
شرح ابدیت تو میگفت
ما حلقه زده به دور کرسی شب زیر لحاف ابر میخفت
خانم ننه مادر بزرگم افسانه و سرگذشت میگفت
می کرد چراغ کورکوری من غرق خیال و با پری جفت
شعرم به نهان جوانه می زد
آن بید کنار جاده ی ده آیا که پس از منش گذر کرد
هر برگی از آن زبان دل بود با من چه فسانه ها که سر کرد
او ماند و جوان عاشق از ده شب همره کاروان سفر کرد
از یار و دیار قهر کرده !
آن چشمه و سنگ و دامن و کوه تا قصه ی ما شنیده بودند
با آن همه انس و آشنائی از صحبت من رمیده بودند
کس با دل من سخن نمیگفت گوئی که مرا ندیده بودند
ای وای چه بیوفاست دنیا !
آنجا گل وحشی یی به صحرا دیدم به نسیم کام راند
هی چادر برگش از سر دوش می افتد و باز می کشاند
با شعر نگاه خود به گوشش طوری که نسیم هم نداند
گفتم : گل من مرا زخود راند
چون دود معلق از دو سو بید آئینه ی آب میدرخشید
ماه از فلک کبود ناگاه سیماب به سبز دشت پاشید
غلطید در آب زورق ماه آنسان که در آبگینه خورشید
افسوس که کاروان نایستاد !
« سارا » گل و ماه کوهپایه در خانه ی زین عروس می رفت
سیلش بربود و اژدهایی تند و خشن و عبوس می رفت
گلدسته برآب و شیون خلق بر گنبد آبنوس می رفت
سارا ! تو شدی عروس دریا
[ جمعه 92/10/20 ] [ 3:18 عصر ] [ زهرا ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |